از این حیاطی که در آن سوی پنجره است، فقط دیوارهایش را میبینم. و چند شاخ و برگی که روشنایی رویش روان است. بالاتر باز هم شاخ و برگهایی هستند. بالاتر خورشید است. و از همهٔ این حالت شادمانهٔ هوای بیرون که آدم احساسش میکند، از همهٔ این شادیای که در سراسر جهان پخش شده، من فقط سایههای شاخ و برگها را میبینم که روی پردههای سفید درنوسانند. همچنین پنج پرتو خورشید را که با شکیبایی عطر علفهای خشکشده را همهجا میپراکنند. نسیمی میوزد و به سایههای روی پرده جان میبخشد. کافی است ابری خورشید را بپوشاند و بعد از رویش بگذرد تا سایهٔ زرد درخشانی روی این گلدان میموزا پدیدار شود. تنها همین روشنایی تازه پدیدار شده کافی است تا غرق در شادیای نامشخص و گیجکننده شوم. در این غار زندانیام و در برابر سایهٔ جهان تنها ماندهام. بعدازظهر روزی از ماه ژانویه. اما سرما در ژرفای هوا باقی مانده. همهجا پرتوی از خورشید که همهچیز را با نوک ناخن میخراشد و همزمان جامهٔ لبخندی ابدی به همهچیز میپوشاند. من کی هستم و چه میتوانم بکنم، جز اینکه وارد بازی شاخ و برگها و روشنایی شوم. پرتوی از خورشید شوم که سیگارم در آن میسوزد و تبدیل به خاکستر میشود، ملایمت و احساس پرشور و پنهانیای شوم که پراکنده در هوا میتوان تنفسش کرد. اگر بکوشم به خودم دست یابم، کاملا در عمق این روشنایی است. اگر هم بکوشم این طعم دلپذیری را که راز جهان را فاش میکند، مزهمزه کنم، خودم هستم که در ژرفای جهان مییابمش.
نویسنده : | آلبر کامو |
مترجم : | پرویز شهدی |
انتشارات: | به سخن (1401) |
نوبت چاپ: | 2 |
شابک: | 9786007987544 |
تعداد صفحات: | 304 |
نوع جلد: | نرم |
قطع کتاب: | رقعی |
وزن کتاب: | 350 گرم |